پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

میزتحریر + نماز خوندن + نقاشی مامان

عشق مامان سرما خوردگیت که هیچ خوب نشد صبح شنبه که می خواستم بیام اداره دیدم چشمات باز نمیشه از بس قی بسته بود و ترشح زرد رنگ دور چشمات بود و سرفه های خروسکی می کردی که اون روز مرخصی نگرفتم بردمت دکتر که گفت سینوسات چرکی شده انتی بیوتیک بهت داده و قطره چشم دادکه استفاده میکنی خمارت میکنه دو ساعت کامل می  خوابی .امروزم مجبور شدم ببرمت مهد ولی زنگ زدم گفت حالت زیاد خوب نیست زنگ زدم خاله منصوره تا ببرتت خونمون بیچاره رفت دنبالت .  تورو خدا ببخش منو . از اونجایی که عشق مامان عاشق نقاشی کشیدنه واست میزتحریر خریدم که راحتر نقاشی بکشی . یه کلیپی هست که داری نماز می خونی که خیلی باحاله همه مرده بودند از خنده که چقد باحال نماز می خونی ...
21 دی 1393

سرماخوردگی و اذیت شدن عشق م+درد دل با عشق کوچولوم

سلام مامانی چند روزیه سرماخوردی و بدخلق شدی و همش بی قراری با اینکه واکسن سرماخوردگی زدم هیچ اثری نداشت ولی من و بابایی واکسنو زدیم یه روز سرماخوردیم بعد اون خوب شدیم نمی دونم چون بدن بچه ها ضعیفتر به خاطر این واکسنه اثر نکرد جوری بی قرار شدی که شبا صدام می کردی می گفتی مامان پاشو منم به عشق تو می شدم می ذاشتم رو پات ولی 2 ساعت رو پام بودی ولی خوابت نمی برد یه شب خیلی بی قراری میکردی بابایی هم اعصابش خرد شد که پرهام بگیر بخواب دیگه تو هم بغض کردی و ساکت بودی بعد یه ساعت صدام کردی گفتی مامان باباییو دَش کن یعنی دعواش کنه من گفتم باشه دش می کنم بعد خیالت راحت شد بعدش خوابیدی یه شب زود خوابیدی ساعت 1 شب پاشو گفتی مامان مامان دستمو کشیدی که...
15 دی 1393

ورود به 21 ماهگی +شب یلدا + رفتن به شمال + سال 2015

سلام عشق مامانی 21 ماهگیت مبارک باشه ان شااله صد سال زنده و سالم باشی ماشاله دیگه بزرگ شدی طوری که همه کلماتی سعی می کنی بگی. شب یلدا خونه خودمون بودیم که سه تایی بودیم چون شبش شهادت بوده و اخر صفر بوده  می گفتند شگون نداره شب یلدا بگیریم نمی دونم حرفه دیگه . یادم رفت لباس هندونه ای بپوشم بهت اشکال نداره سال بعد ان شااله . سوم دی رفتیم شمال و ششم برگشتیم که مامان چهارشنبه و شنبه مرخصی گرفته . شنبه ش بخاطر پسرم که یه روز کامل با پسرم خوش باشم که خداروشکر خوش گذشت . سال جدید میلادی هم مبارک باشه عشق مامان . امسال پارسال این کلاه سبز خاله منصوره واست بافته این شال  و کلاه عمه بابا ارش واست...
7 دی 1393
1